ستاره ی زنگی من! از عمق روزهایی بر من تابیدی که از سیاهی روی فردا شدن نداشت... تلألؤ حضور تو نگاهم را به آفاق روشنایی سپرد، امید در دلم شکفت، گرمی دست هایت بیدارم کرد و نوازش صدایت به آسمان هایم برد...
تو را به یاد آن روز تو را به یاد گلبرگ های خشک آن روز خشکیده تو را به روز اول بار دیدنت تو را به اولین نگاه عاشقانه تو را به یاد باران روز نیامده ات تو را به تنهایی روز رفتنت تو را به باران روز برگشتنت تنهایم مگذار دیگر