نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





گاهی دلت می گیرد!

میخواهی کودک باشی،

کودکی که در رویا هایش غرق لذت میشود و با همبازی خیالیش حرف میزند

کودکی که به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد؛

و آسوده اشک می ریزد.

بزرگ که باشی،

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی...


[+] نوشته شده توسط hamid در 23:22 | |







تقدیم به عشقم

هرچه پیش آمد

هر اتفاقی افتاد

فراموش نکن

که دوستت دارم

وخواهم داشت

هیچ کس

هیچ کجا

هیچ وقت نمی تواند گرمایی که تو به لحظه هایم  بخشیدی را تکرار کند

دوست دارم


[+] نوشته شده توسط hamid در 23:12 | |







 

دیگه از یه جایی به بعد
نمیتونی بذاریش کنار ،
شده نفست مگر اینکه . . .
قید زندگیت رو بزنی .


[+] نوشته شده توسط hamid در 23:12 | |







ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ،
ﻣﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ ،
ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺗﻮ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻢ ﺛﺒﺖ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ
ﻣﻦ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﯿﺸﻪ،
ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﺯﻥِ ﺭﻭﻳﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻣﺎ ،
ﺍﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﭼﻮﻥ ،
ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ...
ﺟﺴﻤﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻪ ﺍﻣﺎ ،
ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ .
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ،
ﺑﻲ ﻫﻮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﻴﻮﻓﺘﻢ ،
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ !؟ ....
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮﺭﻭ ﮔﺪﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﭘﺴﺮﻡ ،
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ،
ﻣﻦ ﺯﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻴﻤﻴﺮﻩ ،
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﻣﺎ ، ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ
ﺩﯾﮕﺴﺖ ،
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﺪﻩ
ﺍﻣﺎ ،
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ...
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺑﻦ ،
ﻣﻴﺮﻡ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﯾﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯿﮑﻨﻢ ،
ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﻧﻮﺭ ﮐﻢ ﺳﻮﻱ ﭼﺮﺍﻍ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ
ﻣﯿﮑﻨﻢ ...
ﺍﺯ ﺳﯿﮕﺎﺭﻡ ﮐﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﻋﻤﯿﻖ ﻣﯿﮕﻴﺮﻡ ،
ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﭼﺠﻮﺭﯾﻤﯿﺸﺪ ﺍﮔﻪ ﺗﻮ
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻮﺩﯼ ؟
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﻓﮑﺮﺕ ﻏﺮﻕ ﻣﯿﺸﻢ، ﺳﻴﮕﺎﺭﻡ ﺭﻭ
ﺑﻪ ﺍﺗﻤﺎﻣﻪ ،
ﻭ ﻣﻦ ،
ﺑﺎ ﻋﺬﺍﺏ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻟﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻏﻢ ،
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺗﻮ ﺟﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﻮﺩﯼ ...
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻊ ،
ﺗﻮ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﻣﺎ ،
ﻣﻦ ﮐﻨﺎﺭ ﻛﺴﻴﻢ ﮐﻪ ،
ﻓﻘﻂ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﺧﻮﻧﻢ ...
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ،
ﺯﻧﯿﻢ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﺧﺴﺘﻪ ...
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻨﺶ ﺍﻣﺎ ،
ﺍﻭﻥ ﺑﺎ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺟﺰ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺷﻨﺎ ﻧﯿﺴﺖ.


[+] نوشته شده توسط hamid در 23:10 | |







خواهم که در این  غمکده آرام بمیرم 

گمانم سفر کردم و گمانم بمیرم

خواهم ز خدایم که به دلخواه بمیرم

یعنی که تو را بینم و آنگاه بمیرم


[+] نوشته شده توسط hamid در 22:25 | |







آنقدر ترک برداشته ام که دیگر

پُر نمی شوم با گریه !


[+] نوشته شده توسط hamid در 22:23 | |







و خدا شب را خلق کرد...
برای سیگار کشیدن...
برای گریه کردن...
برای بغل کردن یک بالشت...
برای گوش کردن اهنگ های قدیمی...
برای زل زدن به تاریکی...
برای نخوابیدن و خاطره ها را مرور کردن.....!!!


[+] نوشته شده توسط hamid در 22:15 | |







 

 

 

سردش بود...

 

دلم را برایش سوزاندم...!

 

گرمش که شد با خاکسترش نوشت

 

"خداحافظ"

 


[+] نوشته شده توسط hamid در 12:6 | |








هـَمـیـشــه ...
زمــِسـتـان کــه مـی رود،
یک چـیـز هــایـی جـا مـی مـانـَد
مـَثـلا چــَتـری در ایـسـتـگــاه قــَـطـار ...
نـگـاهـی پــُـشـت بـُخـار شـیـشـه ...
و رَد پـایـی روی بـَـرفــــ ...


[+] نوشته شده توسط hamid در 12:3 | |







باران که می بارد :
یکی باید باشد که به تو زنگ بزند و بگوید چترت را برده ای ؟
یکی که نگرانت باشد حتی نگران اینکه زیر باران به این لطیفی خیس شوی …
یکی باید باشد که دست بکشد توی سرت و آب ها را کنار بزند …
اما چند وقتیست که باران دارد می بارد و کسی به من نگفته چترت را برده ای ؟
و کسی نبوده که دست بکشد توی موهایم …
اصلا همه ی اینها بهانه ایست که وقتی باران می بارد یکبار دیگر یاد تو بیفتم


[+] نوشته شده توسط hamid در 11:58 | |








[+] نوشته شده توسط hamid در 13:50 | |







من یاد گرفته ام " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "
ولی نمی دانم چرا ...خیلی ها ...
و حتی خیلی های دیگر ...
می گویند :
" این روز ها ...دوست داشتن دلیل می خواهد ... "
و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده
دنبال گودالی از تعفن می گردند...
اما
من " سلام " می گویم ...و " لبخند " می زنم ...و قسم می خورم ...و می دانم ...
" عشق " همین است ...
به همین سادگی ...

[+] نوشته شده توسط hamid در 13:42 | |







نبودن هايت ويران مي كند تمام بودنم را

آن اتفاقي كه به روي زمين افتاد دل من بود!

پاي زخمي ات را درياب دل من برگ نبود...دل من آينه بود!

خدايا...اين تو و اين دلم!

جاي نشكسته پيدا كردي پيشكش مهرباني هايت....


[+] نوشته شده توسط hamid در 13:40 | |







.... به افق می نگرم شاید آن دور دست ها باشد رد پایی از تو ....

 


[+] نوشته شده توسط hamid در 12:56 | |







بی تو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم .
در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید :
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت .
من همه محو تماشای نگاهت .
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا ، گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید: تو به من گفتی :
«از این عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب، آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است !
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن !»
با تو گفتم:« حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ... »
بازگفتم که: « تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ، نتوانم!»
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید ،
ماه بر عشق تو خندید !
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم .
نگسستم، نرمیدم .
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم ،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم ،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!


[+] نوشته شده توسط hamid در 12:2 | |







به دستات محتاجم  تنهام نذار


[+] نوشته شده توسط hamid در 11:52 | |







به سلامتی پسری که وقتی پلیس گفت:
خانوم کی باشن؟
سرشو بالا گرفت و گفت
.
.
.عشقمه کجا باید بیام؟


[+] نوشته شده توسط hamid در 11:51 | |







دیگر به خوابم هم نمیاید
درکش می کنم همخوابی با دیگران تمام وقتش را گرفته


[+] نوشته شده توسط hamid در 11:49 | |







خدایا کفر نمی گویم پریشانم!!!!!!!! چه میخواهی تو از جانم! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.خداوندا تو مسولی!خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است و چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است........ 


[+] نوشته شده توسط hamid در 11:48 | |







دلم

یک مزرعه میخواهد

یک تو

یک من

وگندم زاری طلایی رنگ

که هوایش ﺁکنده باعطرنفس های توباشد...


[+] نوشته شده توسط hamid در 11:43 | |







نوشته ها بهانه است

فقط می نویسم که بدانی به یادتم...

باورش با تو.


[+] نوشته شده توسط hamid در 11:40 | |







روزی دروغ به حقیقت گفت: میل داری باهم به دریا بریم و شنا کنیم؟ حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد....     

آن دو به کنار ساحل رفتند وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را درآورد. دروغ حیله گر لباس های او را پوشید و رفت....

از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است.اما دروغ در لباسهای حقیقت با ظاهری آراسته نمایان مشود.


[+] نوشته شده توسط hamid در 11:40 | |







بیچاره چوب کبریت کوچک....آتش ازسرش شروع شد ولی....برجانش افتاد.

فکرت را مراقب باش...


[+] نوشته شده توسط hamid در 11:32 | |







ابرها

گاهی پرنده می شوند

گاهی شکل های دیگر

و گاه گاهی که به ندرت

شبیه من می شوند

می بارند**


[+] نوشته شده توسط hamid در 12:47 | |







" غریبانه روز تولدی" را سپری کردم. آن هم در شهری!! که هیچ کس به زبان من صحبت نمی کند.


[+] نوشته شده توسط hamid در 12:42 | |







گلایل را دوست دارم

به خاطر قلبش

که از پس برگ های لطیفش پیداست

دل آدمی پیدا نیست

و سر انگشتانت را سیاه می کند...

چون گردو

اگر بگشایی

و ببینی...***


[+] نوشته شده توسط hamid در 12:34 | |







ساکنان دریا

پس از مدتی

صدای امواج را نمی شنوند

چه تلخ است

قصه ی عادت...


[+] نوشته شده توسط hamid در 12:33 | |







دلم “قُرص” است وقتی مُسَکِنم تویی !


[+] نوشته شده توسط hamid در 17:7 | |







صدایت نیست

تصویرت هم همینطور!

اما مهرت آنتن میدهد ! اندازه آسمان . .


[+] نوشته شده توسط hamid در 17:5 | |







چایت را تلخ نخور

یکبار صدایم کن تمام قندهای دلم را برایت آب میکنم . . .


[+] نوشته شده توسط hamid در 16:59 | |



ÂÑÔíæ ˜Ï Âåä