امشب چند بندی ازعشق برایت مینویسم... نه با قلم... بلکه با ♥قلبم♥ مینویسم که عشق یعنی"تپیدن" عشق یعنی"رسیدن" عشق یعنی تو و تو یعنی همان مخاطب خاص من. . .
"محو و مات" گفته بودی "که چرا محو تماشای منی؟" و آن چنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی؟ مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی... (فریدون مشیری)
چقدر عبورثانیه ها سخت میشه وقتی دلی برای دلی تنگ میشه. آرام بخوان چون آهسته نوشتم ، بی پروا بخوان چون از خود نوشتم، نزدیک کسی نخوان چون تنها نوشتم و از دل بخوان چون با دل نوشتم: دوستت دارم ...
کنارم که هستی زمان هم مثل من دستپاچه میشود عقربه ها دوتا یکی میپرند اما همین که میروی... تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید بدهم جانم را میگیرد ثانیه های بی تو
پاییز که از حوالی حوصله ات میگذرد من زرد میشوم و تا کفشهای رفتنت جفت میشوند من غریب میمانم من نیلوفرانه دوستت دارم نه مانند مردمانی که دوست داشتن را به ارث برده اند و با طعم غریزه نشخوار میکنند که من تو را درست مثل خودم...هنوز و همیشه...دوستت دارم!
در خاطره ای که تویـــــــــــــــــــــــــــــی دیگران فراموشند. بگذار در گوشت بگویم "میخواهمــــــــــــــــــــــــــــت" این خلاصه ی تمام حرفای عاشقانه دنیاست..
ستاره ی زنگی من! از عمق روزهایی بر من تابیدی که از سیاهی روی فردا شدن نداشت... تلألؤ حضور تو نگاهم را به آفاق روشنایی سپرد، امید در دلم شکفت، گرمی دست هایت بیدارم کرد و نوازش صدایت به آسمان هایم برد...