نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





پدردستشو گذاشت رو شونه پسرش و ازش پرسید توقویتری یامن؟ پسر گفت من! پدر با دلشکستگی دستشو برداشت ودو قدم دورتررفت... پرسیدمن قویترم یا تو؟ پسرگفت تو! پدرگفت چرا نظرت عوض شد؟ پسر گفت وقتی دستت رو شونه ام بودحس میکردم دنیا پشتمه

به سلامتیه همه بابا ها

 


[+] نوشته شده توسط hamid در 22:53 | |







رفت؟ بسلامت. من خدا نیستم بگویم صدبار اگر توبه شکستی باز آیی، آنکه رفت به حرمت آنچه که با خود میبرد حق بازگشت ندارد! رفتنش مردانه نبود! لااقل مرد باشد و برنگردد، خط زدن بر من پایان من نیست. آغاز بی لیاقتی اوست...


[+] نوشته شده توسط hamid در 22:49 | |







دلتنگ شدن حس نبودنکسی است که
تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را میکند...

 


[+] نوشته شده توسط hamid در 22:46 | |







ایستاده ام درابتدای جاده ای ک گویند  مرابه تومیرساند بی خبراز اینکه توخود درابتدای جاده دیگری هستی...!!!


[+] نوشته شده توسط hamid در 22:38 | |







از تپــش هــای قلبم
خواستنت را کــه بگيــرم
می ايســـتد


[+] نوشته شده توسط hamid در 22:5 | |







ميگن سيگار به آدم آرامش ميده بي وجود اندازه سيگار هم نبودي...!!


[+] نوشته شده توسط hamid در 21:57 | |







وایـــــــی! میخـــــــــــوام


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:52 | |







تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام،
آرام
خش خش گامِ تو تکرار کنان،
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق در این پندارم
که چرا،
- خانه‌ی کوچک ما
سیب نداشت.


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:47 | |







از ایـــــنجا
صدایت میـــــکنم !
تو
از آنــــــجا بغلم  کن ! ...
دلــــم گرفــــته...


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:42 | |







مرا ...
محکم تر در آغوش بگیر !
.
من "هرگز" نمیخواهم ،


تو را به دست

"خاطرات"
لعنتی بسپارم . . .


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:34 | |







ﻣﻦ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧمی دﺍﺩﻡ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺖ ! . ﮐﻤﯽ ﺩﻟﻢ می ﺷﮑﺴﺖ ، ﺷﺐ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ میﮐﺮﺩﻡ ! ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺵ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻫﺮﺷﺒﻢ میﺷﺪ ! ﯾﮑﻢ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ میﮔﺮﻓﺘﻢ ! . ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧمی شد، ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ! ﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ می ﺑﺎﺧﺘﯽ ! . . . " ﺗﻮ " ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ " ﻗﻠﺐ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ میﺑﺎﺧﺘﯽ" !
 

 


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:30 | |







خاطراتت،
همه ،همچون برگ هایِ پژمرده و بی جانِ پاییزی،
از درختی در آسمانِ هفتم قلبم فرو میریزند،
بر زمین
و مردم هم چه با شادمانی پا میگذارند ، بر رویِ آنها
پا میگذارند و من هم تنها،
سمفونی شکستنِ آنها را به گوش میسپارم
صدایِ خنده هایت ،
در میانِ خش خشِ این برگ ها ، گم شده،
فراموش شده.
هر قدم که پاییز به سمتِ من می آید
تو دور تر میروی و حتیٰ
خودت هم دیگر،
در میانِ این درختانِ زرد و نارنجی
گم شده هستی.


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:24 | |







پسرک رو به مزار دختر ایستاد، برایش از دلتنگیش گفت، از آغوشی که این روزها خیلی هوایش را کرده...
از شوخی های دلنشینش، از چشمان مهربانش، از حرف های نگفته اش، از یک دنیا بغضش... برایش کادو گرفته بود آمده بود تا لبخندش را ببیند!  
هق هق گریه هایش به آسمان بلند شده بود...
پسر: 
برات… کادو… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… و یه بغض طولانی آوردم…! 
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجا کنار خانه ی ابدیت می نشینم و فاتحه میخوانم…
نه  اشک و فاتحه... اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… دنیای من! تو خیلی وقته که…
آرام بخواب فرشته کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..!
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـو آرام بخواب…

[+] نوشته شده توسط hamid در 18:19 | |







می ترسم از اینكه

روزی

یك جایی

من و تو

خیلی دور از هم

شب و روز در آغوش یك غریبه

بی قرار هم باشیم ...

و بعد از هر بار هم آغوشی به یاد

آغوش هم بیصدا گریه كنیم !


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:14 | |







کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت

نوبت به ما که رسید قلم افتاد…

دیگر هیچ ننوشت!

خط تیره گذاشت و گفت:

تو باش اسیر سرنوشت

 


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:12 | |







من دیوانه ی آن لحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیری و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم !
عشق من ، بوسه با لجبازی ، بیشتر می چسبد !


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:7 | |







این روزها حسی دارم آمیخته با دلتنگی . . .
کم می آورم ، بازوانی می خواهم که تنگ در برم بگیرند ، اما نه هر بازوانی ، فقط حصار آغوش تو . .


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:3 | |







یادته همش بهم میگفتی به شرافتم قسم تا اخرش باهاتم؟!؟
حالا شرافتت پیش من گرو مونده با عشق جدیدت چیکار میکنی؟!؟ بی شرف!!!


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:1 | |







وقتی نیستی زانوهایم را بغل می کنم
تا همه بدانند آغوشم جای هر کسی نیست...

 


[+] نوشته شده توسط hamid در 18:0 | |







درکلبه اى که
"نگاه تو"
فانوسش باشد هزاران زمستان پشت درش میمانم.

 

 


[+] نوشته شده توسط hamid در 17:53 | |







دُنیا، بازے هآیت را سَرم در آوردے, گرفتنےها را گرفتے ‌...
دادنےها را ” نَدادے
حسرت‌ها را کاشتے
زخم‌ها را زدے دیگر بس است...
چیزے نمانده
بگذار آسوده بخوابم... مُحتاج یک خواب بے بیدارم

 


[+] نوشته شده توسط hamid در 17:44 | |







بوسه یعنی وصل شیرین دو لب
بوسه یعنی عشق ، در اعماق شب
بوسه یعنی مستی از اعماق عشق
بوسه یعنی آتش و گرمای تب

 


[+] نوشته شده توسط hamid در 15:24 | |







بوسه يعني عشق خالي از گناه. بوسه يعني قلب تو از آن من. بوسه يعني تو هميشه مال من!


[+] نوشته شده توسط hamid در 15:23 | |







دستانت را دور گردنم حلقه کن...
این دوست داشتنی ترین شال گردن شب های سرد من است،


[+] نوشته شده توسط hamid در 15:17 | |







درد عجیبی است وقتی هم ابر باشد هم باران هم خیابان خیس...
اما... نه تو باشی نه دستی برای فشردن و  نه پایی برای قدم زدن و نه نگاهی برای زل زدن.


[+] نوشته شده توسط hamid در 15:9 | |







خیلی وقت است فراموش کرده ام...
کدامیک را سخت تر می کشم...؟
رنج!
انتظار!
یا نفس را...


[+] نوشته شده توسط hamid در 15:7 | |







معلم گفت :فعل راصرف کن! گفتم :رفتم. رفتی. رفت وسکوتی کلاس رافراگرفت. بغض گلویم رافشرد. بغضم راشکستم وگفتم :دلم راشکست ورفت. غرورم راله کردورفت. عشقم رابی رحمانه رهاکردورفت واوبرای همیشه رفت. رفت. رفت


[+] نوشته شده توسط hamid در 15:3 | |







بی معرفت!
دارم در دریای اشک هایم، غرق می شوم...
بر نمیگردی؟
میترسم خاطراتت را فراموش کنم...!


[+] نوشته شده توسط hamid در 15:0 | |







روزگار نبودنت را برای من دیکته میکند..
و نمره ی من باز میشود...... صفر!

هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام.......

 


[+] نوشته شده توسط hamid در 14:53 | |







آخرین روز وداع گریه کردم بی صدا
حیفم اومد که تو رو بسپارم دست خدا
اگه با رفتن تو عشق ما تموم میشه
تونباشی میدونم عمر من حروم میشه
برو فکر من نباش راه من راهی جداست
کاشکی میشد بدونم خونه عشق کجاست


[+] نوشته شده توسط hamid در 14:47 | |



ÂÑÔíæ ˜Ï Âåä

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 12 صفحه بعد